چراخدا و عقل و علم و روح و... دیده نمی شوند؟

 

بشر از ابتدای خلقت تاکنون به این فکر بوده خدایی را که می پرستد چرا دیده نمی شود .

لذا میخواهیم بحث مان را راجع به همین موضوع شروع کنیم که:

 چراخدا و عقل و علم و روح و… دیده نمی شوند؟

برای این سؤال دو جواب است.

1-خداوند جسم نیست و دیده نمی شود.

2-انسان ظرفیت دیدن خداوند را ندارد .

تحلیل وبررسی دلایل دیده نشدن خدا از دیدگاه قرآن

 زمانی که حضرت موسی(ع) نه به میل خود بلکه بنا درخواست قومش در بالای کوه درخواست دیدن خداوند را کرد.

خداوند فرمود ( لن ترانی ) مرا نمی بینی

بعد برای گفته اش خواست دلیل بیاورد و چون همه چیزش را نمی شود نشان انسان بدهد گوشه ای از قدرت خودش را به طور مختصر به کوه نشان داد و کوه به آن بزرگی به صورت تکه تکه شد و با این طریق به حضرت موسی(ع) فهماند که وقتی کوه با آن بزرگی و سختی نتواند مقدار کمی از قدرت خدا را تحمل کند.

 انسان که ضعیف تر از کوه است .

چطور میتواند همه چیز خدا یعنی ظاهر و باطن و روح و عظمت و علم وقدرت خداوند را به طور مطلق ببیند و تحمل کند؟

هرگز نمیتواند و صحبت از جسم نبودن خودش را مطرح نکرد.

 پس از این بیان قرآن میتوان فهمید که علت ندیدن خداوند در ظرفیت نداشتن انسان است نه در جسم نبودن خدا.

زیرا اگر جسم نبودن خداوند دلیل بر ندیدن اوست نباید قصه کوه را مطرح می کرد بلکه باید به حضرت موسی می گفت به مردم بگو خداوند می فرماید چون جسم نیست دیده نمی شود.

همانطور که عقل و فکر و علم خود یا علم حضرت موسی را نمی بینید آن هم به خاطر جسم نبودن آن ها خداوند را هم به علت جسم نبودنش نمیتوان دید. باید این جواب را به آنها میگفت در حالی که نگفت پس از این جا معلوم است که جسم نبودن خداوند دلیل بر ندیدن او نیست بلکه همان کم ظرفیت بودن انسان است که نمیتواند خدا را ببیند و اگر بگوییم هر دو علت درست است یعنی خداوند می خواست به مردم بفهماند علاوه بر اینکه جسم نیست، انسان باز هم تحمل دیدن خدا را ندارد در این صورت باید ابتدا جواب جسم نبودنش را می داد بعد قصه کوه را مطرح میکرد یعنی باید هر دو جواب را میداد در حالی که جواب جسم نبودنش را نداد بلکه فقط صحبت از قصه کوه کرد پس باید گفت که

 تنها ندیدن خداوند به خاطر کم ظرفیت بودن انسان است نه به خاطر جسم نبودن خداوند.

تحلیل وبررسی دلایل دیده نشدن خدا از دیدگاه عقل

فرض کنید که ما بخواهیم اره ای درست کنیم.

هم میتوانیم آن را آهن و چوب بری درست کنیم به طوری که آهن و چوب هر دو را ببرد.

 و هم میتوانیم آن رافقط چوب بری درست کنیم که تنها چوب را ببرد نه آهن را.

خداوند نیز چون قادر مطلق است .

چشم انسان را میتواند هم توانایی دیدن اجسام و هم غیر اجسام ویاهر دو را بدهد و یا فقط توانایی دیدن یکی از این دو را بدهد.

زمانی که خداوند انسان را خلق کرد این فکر را کرد که انسان باید چه چیزهایی را ببیند و چه چیزهایی را نبیند آنها را که مصلحت است ببیند بصورت جسم خلق کرد تا فقط اجسام را ببیند و غیر اجسام را نبیند.

آیا ندیدن خداوند وغیر اجسام به صلاح انسان است؟

 خداوندی که به حکم قادر مطلق و بی نیاز مطلق بودنش بتواند زمین و آسمان ها و کل اشیاء را از نبود و هیچی خلق کند و انسان را بدون آب و غذا و هوا بتواند زنده نگه دارد و مریض را بدون قرص و دوا خوب کند یعنی از طریق معجزه این کارها را میتواند بکند و نیاز به آب و هوا و قرص و دوا ندارد که انسان را زنده نگه دارد یا مریض را خوب کند یا بدون زاد و ولد موجودی را خلق کند.

این جاهم میتواند بدون این که چیزی جسم باشد و رنگ و بو و جا و مکان داشته باشد آن چیز را نشان انسان بدهد و اگر برعکس از طریق آب وغذا انسان را زنده نگه میدارد یا از طریق زاد و ولد موجودی را خلق میکند به خاطر این است که نمیخواهد از طریق معجزه کارها را بکند بلکه از طریق طبیعی می خواهد کارهایش را بکند.

بنابراین ندیدن اجسام به خاطر این بوده که

خداوند هم می خواسته از طریق طبیعی چیزی را نشان بنده بدهد نه از طریق معجزه و هم انسان را تشویق کند که فقط اجسام را ببیند نه غیر اجسام را که مصلحت نیست ببیند و با این کارش خواسته یک سدی بزرگ جلو چشم انسان بگذارد تا فقط در یک طرف سد اجسام را ببیند و در طرف دیگر سد غیر اجسام را نبیند و یا تابلوی چراغ قرمز جلویش در سر چهار راه گذاشته که فقط اجسام را در یک طرف چراغ ببیند و غیر اجسام را در طرف دیگر نبیند و یا انسان را در جهان مادی خواسته زندانی کند تا فقط در داخل جهان مادی اجسام را ببیند نه غیر اجسام را .

مثل ماهی برای اینکه در داخل دریا باشد نه بیرون از دریا به او شش نداده بلکه آبشش داده تا به بیرون از دریا نتواند بیاید. 

مثل آهن ربایی که فقط آهن را به خود جذب می کند . نه چیزهای دیگر مثل سنگ و چوب و غیره را.

پس میتوان گفت :که چون خداوند می تواند توانایی دیدن غیر اجسام را به انسان بدهد ولی بنا به مصلحت نداده.

پس دیدن خدا و علم و فکر و عقل و روح به خاطر جسم نبودنشان نیست که دیده نمیشوند.

بلکه به خاطر مصلحت خداونداست که آنها دیده نشوند و به این خاطر به انسان توانایی دیدن غیر اجسام را نداده است.

 

 

 

آیا جسم نبودن خداوند دلیل برندیدن اوتوسط انسان است ؟

 جسم نبودن خداوند دلیل بر ندیدن او نیست .

بلکه به خاطر کم ظرفیت بودن انسان است که خدا را نمی تواند ببیند.

یعنی انسان موجودی ضعیف و محدود است و نور چشم و درک و فهم او ضعیف است و نمیتواند خدا را در بینهایت ببیند و درک کند و تحمل دیدن قدرت و عظمت و بزرگی خدا و جمال بی همتای خدا و شوق دیدن خدا و غیره را ندارد و به محض دیدار او از بین ،میرود .

همانطور که کوه در زمان حضرت موسی از بین رفت یعنی انسان وقتی خدا را ببیند چون جراتش کم است تا بزرگی خدا را ببیند از ترس خدا دچار هول و هراس میشود و از بین میرود .

مثل دو نفر مادر و پسر که بعد از سالیان دراز یکدیگر را میبینند از شدت شوق دیدار هم بیهوش میشوند و یا دختر یا پسری که دختر یا پسر دیگر را میبیند و عاشق زیبایی او میشود و حالش بد میشود.

آیا انسان ظرفیت دیدن خداوند را دارد؟

انسان به محض دیدن شوق دیدار خدا و جمال زیبا و بی همتای خداوند نه تنها از هوش میرود بلکه از بین میرود پس ظرفیت دیدن خدا را از همه نظر ندارد.

دیدن خدا را میتوان به دیدن خورشید تشبیه کرد. 

اگر از دور به او نگاه کنیم کمی با نور خورشید چشم ما زده میشود ولی به طور کلی زده نمی شود و تا حدودی خورشید دیده میشود و انسان مقداری احساس گرما میکند ولی اگر ازنزدیک برود او را ببیند خورشید با نورش چشم انسان را به طور کلی میزند و نمیگذارد دیده شود و با قدرتش که همان حرارتش است انسان را ذوب میکندو هست او را نیست میکند .

خداوند نیز که زیبای مطلق است با نور و زیبایی خاصی که دارد شاید چشم انسان را میزند و انسان نمیشود خدا را ببیند و برخلاف خورشید که عقل ندارد و جلو قدرت خودش را نمیگیرد و انسان را از بین میبرد خداوند چون عقل دارد جلو قدرت خود را می گیرد و به جسم انسان و روحش کاری ندارد و او را از بین نمی برد.

 ولی چون انسان جرأت و تحملش کم است با دیدن خداوند دچار هول و ترس و هراس میشود و از بین میرود. پس هول از قدرت خدا انسان را از بین میبرد نه قدرتش.

مثل سیلی که در هوای بارانی در داخل کانالی به طرف انسان بیاید حتی اگر انسان را غرق نکند و به انسان آسیب نرساند ولی چون جرأت انسان کم است به محض دیدن سیل به آن بزرگی دچار هول و هراس میشود و سکته و یا بی هوش و یا حداقل دچار ترس شدید می شود.

 انسان نیز با دیدن آن همه بزرگی و عظمت خداوند دچار هول و هراس میشود و از بین میرود ولو که خداوند به انسان کاری ندارد و حتی با او مهربانی هم می کند.

پس ظرفیت و طاقت دیدن خداوند را ندارد و به همین علت است که خدا نمیتواند ببیند نه به خاطر جسم نبودنش و به همین علت است که خداوند فقط قصه ی کوه را مطرح کرد و صحبت از جسم نبودن خودش نکرد

آیا خداوند ذاتا ندیدنی است؟

اینکه باید خداوند دیدنی باشد تا انسانهای عاشق خداوند را ببینند و دل آنها آرام شود و یا حداقل بنا به مصلحت دیده نشود تا این کار خداوند ظلم در حق انسان نباشد که خدا را میبیند و یا حداقل بنا به مصلحت نمیتواند ببیند ولی اگر به طور کلی خودش را ندیدنی کند این در حق بنده ظلم است که خودش را نشان بنده ی عاشق خود بی دلیل ندهد و خداوند که ظالم نیست چنین کاری را نمیکند تا در حق بنده اش ظلم نشود بلکه خودش را دیدنی میکند تا یا دیده شود و یا بنا به مصلحت دیده نشود که در این صورت چون دیده نشدنش علت دارد در حق بندگانش ظلم نیست .

پس باید برای دیدن خودش انسان را از حالت محدود و ضعیف در بیاورد و تبدیل به موجودی قوی و نامحدود کند یعنی نور چشم و درک و فهم انسان را به طور نامحدود قوی کند.

 البته بدون اینکه چشم و سرش را بزرگ کند تا بتواند خدا را در بینهایت که در خارج از جهان مادی و هستی است ببیند و درک کند یعنی تمام علوم و قدرت و روح و عظمت و باطن و ظاهر خداوند را ببیند و درک کند چون خداوند مثل انسان ظاهر و باطن دارد که باطنش روح او است ولی ظاهرش مثل انسان جسم نیست بلکه ظاهری خاص دارد که بسیار زیبا است و از چه جنسی است خودش میداند و آن را درک میکند نه انسان.

 زیرا که خودش فرموده خداوند زیبا است و زیباییها را دوست دارد.

 و نیز فرموده (هو الظاهر) و (الاول) والآخر والظاهر و الباطن پس ظاهر هم دارد و نیز باید جرات انسان را زیاد کند تا اگر خداوند را دید نترسد.

 البته لازم نیست جسم انسان را مثل فولاد سخت و سفت کند تا قدرت خداوند او را از بین نبرد زیرا همانطور که گفتیم خداوند قادر مطلق جلو قدرت خود را میگیرد و به جسم انسان آسیب نمیرساند و یا لازم نیست که جسم انسان را سفت و سخت کند تا آن همه که جرات و تحمل بر جسم انسان فشار نیاورد و به او صدمه وارد نکند.

 مثل بمبی منفجر میشود و خانه را خراب میکند .

تنها برای دیدن خداوند باید نور چشم و درک و فهم وتحمل انسان زیاد شود و به انسان قدرت دیدن غیر اجسام را نیز بدهد.

چیزهای دیگرش را لازم نیست کم یا زیاد کند و یا کوچک یا بزرگ کند و یا نامحدود کند و یا سفت و سخت کند که در این صورت انسان خداوند را میتواند ببیند.

ولی مثل دولت که بعضی از کارها را خلاف قاعده و قوانینش هست و آن قاعده و قوانین را به هم می ریزد نمیکند.

خداوند نیز برای اینکه سایر قاعده و قوانینی را که برای انسان خلق کرده بی فایده نشود، خودش رابه بندگانش  نشان نمی دهد. 

اگر خداوند دیده شود؟

1-ا خداوند شریک ندارد

گر خداوند دیده شود در این صورت انسان نه مثل حالا انسان کامل و محدود است و نه مثل خداوند، خدای کامل بلکه انسانی است که دارای سه بعد خدایی و نامحدود شده و یک مقداری جنبه های خدایی به خودش گرفته است.

 و از سه نظر از حالت محدود به حالت نامحدود تبدیل شده است و اینجا باید گفت که انسان حداقل از نظر علم و درک و فهم و تحمل مثل خدا نامحدود شده و مثل خدا و نظیر و شریک او شده است در حالی که خداوند شریک و نظیر ندارد و مثل او کسی نیست، بلکه بی همتا است.(اجتماع نقیضین صورت میگیرد.)

 یعنی انسان چون محدود است قابلیت ندارد که خداوند به او توانایی دیدن خودش را بدهد پس باید نامحدود شود تا خدا را ببیند که در این صورت شریک خدا می شود. و نمی شود هم نامحدود شود و خدا را ببیند و هم شریک او نشود و همین طور مخلوق باقی بماند مثل پرکاهی که تا زمانی که گاه است قابلیت پرت شدن را ندارد مگر این که تبدیل به سنگ شود تا سنگین شود و بعد قابلیت پرت شدن را پیدا کند که در این صورت دیگر کاه نیست بلکه تبدیل به سنگ شده است .

پس باید گفت: که دیدن خداوند مشکلات زیادی به بار میاورد که یک نمونه اش همین شریک و نظیر و مثل خدا شدن انسان است و نیز مقداری با توحید خدا منافات دارد و اینها خلاف عقل و قانون خودش است که انسان را نامحدود کند و مثل خودش کند چه از یک نظر و چه از همه نظر انسان مخلوق و محدود است پس باید محدود باقی بماند و ذاتا نامحدود نشود و گرنه دیگر انسان فعلی و محدود نیست بلکه تبدیل به خالق شده و برعکس خالق اگر محدود شود دیگر خالق نیست بلکه مخلوق است.

 پس هر دو ذاتا نباید بر خلاف آنچه که هستند محدود یا نامحدود شوند تا انسان همین طور مخلوق و خدا ،خالق باقی بماند.

2- خداوند بینظیر است

-خداوند بی نظیر است پس باید مثل انسان دید ه نشود و اگر دیده شود مثل بندگان خودش میشود یعنی در دیده شدن مثل بندگان خود شده و با نظیر و با همتا میشود پس باید دیده نشود تا مثل بندگانش نشود و بی همتا و بی نظیرباشد.

3-دیدن خدا نیاز به شرایط معنوی خاص دارد.

-همانطور که دیدن امام زمان (عج) شرایط معنوی می خواهد که جز افراد خاص، دیگران آن شرایط را ندارند.

 دیدن خداوند که بیشتر از امام شرایط معنوی میخواهد که انسان ندارد.

 

4-وجود خداوند بینهایت است.

اگر انسان با این کوچکی بتواند همه چیز خدا را ببیند چون انسان کوچک است و خدا از نظر ظاهر بسیار بزرگ تر از انسان است و وجودش بی نهایت است انسان به این کوچکی نباید و در حد و اندازه ای نیست که بتواند همه چیز خدا را ببیند مگر اینکه بدن انسان نیز به اندازه بزرگی خدا باشد که اینگونه نیست پس با این بدن کوچک نباید همه چیز خدا را بتواند ببیند و درک کند و تحمل کند و اگر ببیند برای خداوند کسر شان میشود که انسان به این کوچکی توانسته همه چیز خدای به آن بزرگی را ببیند و درک کند .

مثل این است که بچه کلاس اول ابتدایی همه چیز استاد دانشگاه را درک کند و یا قدرتش به اندازه قدرت پهلوان شود و این برای استاد دانشگاه و پهلوان کسر شأن است که بچه با آن کوچکی و سن کم علوم او را درک کند و یا قدرت وجرأتش به اندازه قدرت و جرأت پهلوان شود در این جا برای استاد و پهلوان اعتبار نمیماند و به آنها بسیار بر می خورد.

 چون این کار خلاف فلسفه و منطق است که هر کس باید به اندازه ظرفیتش چیزی را داشته اشد و یا چیزی را بفهمد و ببیند..

در اینجا نیز به خداوند برمی خورد و کسر شأن او می شود که انسان به این کوچکی درک و تحملش مثل خداوند نامحدود شود که همه چیزش را ببیند و درک کند و از نظر درک و فهم و تحمل و جرأت همه چیز خدا را دیدن و نترسیدن و تحمل کردن با خدا برابری کند و چه بسا که انسان از خدا نابغه تر میشود که با این کوچکی همه چیز خدای بزرگ را درک و تحمل کند و ببیند و این برای خدا بسیار بد است چون خلاف فلسفه و منطق است پس یا انسان باید بدنش هم مثل ظاهر خدا نامحدود باشد تا در حدی باشد که همه چیز خدا را ببیند و درک کند و یا اگر بدنش کوچکتر از ظاهر نامحدود خداست باید فکر و درک و تحمل او هم کمتر از خدا باشد تا همه چیز خدا را نبیند و درک نکند .

5- رسیدن انسان به درجات کمال ومعرفت با ندیدن خدا

چون خداوند بسیار زیبا و مهربان است اگر دیده شود انسان عاشق ظاهر و زیبایی خدا و مهربانی او میشود و او را به خاطر زیبایی و مهربانیش دوست دارد و چون او را در آن لحظه بسیار دوست دارد فرمانش را اجرا میکند و کارهای خوب و بد را رعایت میکند و به او ایمان میآورد در این جا چون ایمان و رعایت کارهای خوب و بد و فرمانبرداری او به خاطر زیبایی و مهربانی خداوند است ارزش واقعی را ندارد و تمام مردم حتی کافران به او ایمان می آورند و خداپرست می شوند و کافر و یهود و مسیح و انسانهای بد در دنیا وجود ندارد پس این ایمان ارزش نداردووقتی که ایمان انسان ارزش نداشته باشد خلقت انسان که به خاطر ایمانش بوده نیز بی فایده می شود و چون خلقت جهان آفرینش زمین و آسمانها و جهان هستی و موجودات دیگر که به خاطر انسان است خلقت آنها هم بی فایده میشود و نظم و نظام طبیعت و جهان آفرینش به هم می خورد و از آن طرف آزمایش انسان و انجام کارهای خوب و بد و رفتن به بهشت و دوزخ ومعاد و قیامت هم بی فایده می شود و در کل زندگی دنیا و آخرت انسان بی فایده می شود.

 و هم هدف اصلی که رسیدن به قرب الهی و کمال و معرفت است و هم هدف فرعی که رفتن به بهشت و دوزخ است بی فایده می شود. و بر میگردد به زمانی که هیچ چیز حتی جهان هستی و آسمانها و غیره را خلق نکرده بود خداوند در دایره ی وجود خود جهان هستی و در گوشه ای از جهان هستی زمین و آسمانها و در روی زمین هم موجودات را خلق کرده است.

پس ایمان به ظاهر خوب نیست بلکه ایمان به غیب خوب است که خدا را در اثر تلاش و تحقیق بشناسی و ایمان بیاوری و او را نه به خاطر زیبایی اش بلکه به خاطر خودش و معنویات و باطن و خصوصیات نیکوی او بپرستی و ایمان بیاوری و اطاعت کنی در این جا است که ارزش واقعی ایمان مشخص می شود.

و انسان به درجه ی کمال و معرفت می رسد و هدف خداوند از خلقت جهان آفرینش و انسان که شناخت خود و معنویات اوست بی فایده نمی شود.

 پس خدا را ندیده باید ایمان آورد نه در حالت دیدن

6- بی فایده شدن رسالت پیامبران.

-در صورت دیدن خدا، دعوت پیامبران انسان را به خداپرستی بی فایده می شود چون انسان خدا را میبیند و نیاز به دعوت آنان ندارد.

7-بی فایده شدن هدف فرعی خلقت انسان( رفتن به بهشت یا جهنم).

-وقتی انسان زیبای مطلق را ببیند دیگر به زیبای غیر مطلق توجه نمی کند حتی به بهشت هم توجه نمی کند و در نتیجه کار خوب کردن و به بهشت رفتن و از طرف دیگر زیبایی های دنیا هم بی فایده می شود.

یعنی گردش و تفریح و به طبیعت نگاه کردن هم بی فایده می شود و زن و مرد هم از زیبایی هم لذت نمی برند و ازدواج کمتر میشود و نسل انسان قطع یاحداقل کمتر میشود.

وقتی که انسان تحملش زیاد شود که هول و قدرت و بزرگی خدا را ببیند و تحمل کند عذاب دوزخ نیز اگرچه جسم او را می سوزاند ولی برایش قابل تحمل است و درد و سوزش را احساس نمی کند و آفرینش دوزخ هم از این نظر علاوه بر نظراتی که قبلا بیان کردیم بی فایده میشود و عذاب های دنیایی را هم تحمل میکند و دادگاه و زندان و شلاق بر او اثر نمی کند و این ها برایش به عنوان محاکمه دنیایی بی فایده میشود و انسان در دنیا و آخرت نمی شود به خاطر کارهای بدش محاکمه شود و عذاب بکشد و در این جا برخلاف دلیل قبلی که هر دو هدف بی

فایده شد فقط هدف فرعی از خلقت انسان که رفتن به بهشت و دوزخ است بی فایده میشود ولی هدف اصلی که قرب الهی و رسیدن به کمال است بی فایده نمی شود.

اگر بدنش صدمه ای ببیند چون درد را حس نمیکند به دکتر نمی رود کوتاهی و بی احتیاطی می کند در نتیجه بر اثر صدمه بدنی ممکن است یک مرتبه انسان از بین برود پس باید تحمل انسان کم باشد تا درد را احساس کند و به محض صدمه به دکتر برود و خود را درمان کند.

 

8-تفاوت تصویر جسم با غیر جسم.

-در حالت ندیدن خدا انسان بر خدا تکبر میکند ولی در حالت دیدن چون از او خوشش می آید به او تکبر نمی کند بلکه تواضع می کند آن تواضع کردن و تکبر نکردن بی فایده است .

پس در ندیدن خدا تکبر نکردن و تواضع کردن خوب است چون اینها به خاطر خدا و باطن و معنویات اوست ولی در حالت دیدن به خاطر زیبایی ظاهری خداست .

اگر درک و فهم انسان نامحدود شود پس چه فرقی است بین انسان بالغ و نا بالغ و عاقل و دیوانه و ساده زیرا که در این صورت درک و فهم همه یکسان می شود.

البته لازم به ذکر است که چون خدا در داخل چشم و ذهن انسان جا نمی شود بلکه فقط تصویری از او در چشم و ذهن انسان جا میشود پس نیاز نیست که ظرف انسان از خدا بزرگتر باشد .

مثل اینکه آب دریا در لیوان جا نمی شود ولی تصویرش در داخل لیوان جا میشود و یا طبیعت و آسمان در داخل چشم وذهن انسان جا نمیشوند ولی تصویرشان جا می شود.

اجسام وغير اجسام هر دو تصویر دارند.

 ولی چون تصویر غیر اجسام همانند خودشان از نوع غیر جسم هستند با تصویر اجسام فرق دارند .به همین خاطر هم هست که دیده می شوند و گرنه تا چیزی تصویری نداشته باشد چه جسم و چه غیر جسم دیده نمیشود خداوند نیز که ظاهر دارد (هو الظاهر) این ظاهرش تصویری از نوع غیر جسم دارد که با تصویر انسان که از نوع جسم است فرق دارد.

 

10-با دیدن خدا علوم خدا هم دیده می شوند که آنها هم مشکلات خاصی دارند که بعد آنها را در جای خود بیان میکنیم

11-  تجلی اعمال خوب وبد با ندیدن خدا.

اگر انسان خدا را ببیند از او خجالت می کشد و کار زشت نمی کند.

بلکه همه اش کار خوب میکند و در نتیجه ارزش ایمان او مشخص نمی شود.

 پس باید او را نبیند تا رعایت کارهای خوب و بدش ارزش داشته باشد.

12-دیدن خدا با توحید منافات دارد.

همانطور که اعضا و جوارح انسان باید متناسب با بدنش باشد نه بزرگتر و نه کوچکتر تا هم انسان زیبا شود و هم آفرینش او خلاف عقل نشود مثلا دست ها یا پاها و یا چشم و گوش او بیش از اندازه کوچک یا بزرگ نشود.

 در اینجا هم دادن نور چشم و درک و فهم و تحمل باید متناسب با بدن انسان محدود و ضعیف باشد تا خلاف عقل و قانون خداوند نباشد و اگر نور چشم و درک و تحمل انسان نامحدود شود در حالی که خود بدنش کوچک و محدود باشد آن همه نور چشم و درک و تحمل با بدن کوچک او متناسب نیست و خلاف عقل و قانون خدا در جهان هستی است .
اگر بخواهد ظاهر انسان یعنی بدن او را به اندازه خودش نامحدود و سپس قدرتش را متناسب با بدنش نامحدود کند تا خلقت انسان خلاف عقل نشود در این صورت باید گفت که این طرز خلقت انسان از طرز خلقت قبلی که بدنش کوچک بود خلاف عقل تر و خلاف قانون تر است چون در آن جا انسان فقط از نظر درک و تحمل نظیر خدا شده بود.

 ولی حالا از همه نظر شبیه او شده است و مثل خدا بزرگ و بی همتا شده است و در اینجا انسان کاملا تبدیل به خدا شده است و در عالم هستی دو تا خدا است یکی خدای واقعی از جنس غیر جسم و دیگری خدای دوم که مخلوق خدای اول است و از نوع جسم است و این با توحید خدا به طور کامل منافات دارد که در عالم هستی باید یک خدا باشد و حالا دو تا خدا شده است و بطور کلی مثل و مانند و شریک و نظیر خدا شده است و شاید با خدای واقعی دچار طغیان و سرکشی و فساد شود.

 همانطور که خداوند خودش فرموده که اگر خدای دیگری غیر از خودش بود هر آینه فساد درست میشد.
چون انسان تبدیل به خدا و بدنش بسیار بزرگ شده است و تمام عالم هستی را وجودش فراگرفته دیگر جایی برای خلقت مخلوقات دیگر وجود ندارد .
پس این انسان در آن حال چطور میتواند مثل الان با انسان های دیگر معاشرت و کاسبی و گردش و معامله کند و درس بدهد یا درس یاد بگیرد و با آنان کارهای خوب یا بد بکند.

 مثلا دزدی یا غیبت کند و یا صدقه و خیرات کند؟
در آن حالت چون مخلوق دیگر نیست نمیتواند و در نتیجه تمام معاشرت ها و کاسبیها و گردشها و ازدواج و تعلیم و غیره از بین می رود و نیز جایی نیست که در آن جا هوا باشد و هوا را تنفس کند و چون جایی برای راه رفتن نیست نمیتواند به خوبی راه برود و رزق و روزی تهیه کند تا گرسنه نماند زیرا که اگرچه انسان به خدا تبدیل شده ولی چون از جنس جسم است نیاز به هوا و آب و غذا دارد و چون جایی برای خلقت ماه و خورشید و ستارگان و دشتها و طبیعت و آسمانها نیست که خلق شوند چطور میتواند آنها را نگاه کند وبخواند و رکوع و سجود کند و خلاصه از عبادت و انجام کارهای خوب و بد ماند و ارزش ایمان او مشخص نمیشود و این انسان که به خدا تبدیل شدهمی خلقت او بی فایده است.
البته اگر انسان بدنش کوچک باشد میتواند به آسانی به اطراف نگاه کند و خدا را در همه جا ببیند ولی اگر بدنش به اندازه خدا بزرگ شود چون در یک جا ساکن است و تحرک ندارد نمیتواند به اطراف نگاه کند و خدا را ببیند یعنی در حالت با ظرفیت انسان علاوه بر این که مشکلات درست میشود در صورتی که بدنش به بزرگی خدا شود خدا را هم نمیتواند ببیند مگر اینکه حداقل بدنش بزرگ نشود بلکه همین طور کوچک باشد و فقط نور چشم و درک و فهم و تحمل او زیاد شود .

اعتبار و بزرگی خداوند در درک نکردن و ندیدن اوست

خلاصه اینگونه خلقت انسان خلاف عقل و قانون خدا در جهان آفرینش است و تمام قواعد و قوانینی که برای انسان خلق شده بی  فایده می شود پس باید گفت خداوند میتواند خودش را نشان انسان بدهد و این مشکلات بوجود هم بیاید و یا نشان ندهد و این مشکلات بوجود نیاید.

 ولی نمی شود که خدا خودش را به انسان نشان بدهد و هم این مشکلات بوجود نیاید چون این یک امر محال و ممتنع است و قدرت خداوند بر محالات تعلق نمی گیرد .

مثلا در یک زمان میشود همه دنیا را شب یا روز کند ولی در یک لحظه نمی تواند همه دنیا را هم شب و هم روز کند زیرا که این محال و ممتنع است و قدرت خدا بر محالات تعلق نمیگیرد پس برای این که این مشکلات بوجود نیاید باید انسان با ظرفیت و نامحدود خلق نشود بلکه ضعیف و محدود خلق شود که در این صورت مشکلات بوجود نمی آید و قوانین انسان بی فایده نمی شود .

ولی خدا هم دیده نمیشود و اگر در همین حالت کم ظرفیت که انسان فقط باید چیزهای محدود که در یک جا ساکنند را ببیند خدا را هم که در همه جا و نامحدود است ،ببیند در این صورت دیگر خدا مثل مخلوقاتش محدود و مخلوق میشود نه خالق و خدا .

 زیرا که معنی خدا و بنده این است که انسان محدود و خدا نامحدود باشد تا نتواند خدای نامحدود را ببیند و درک کند و گرنه ایشان خدا و انسان بنده او نیست مثل معنی معلم و شاگرد که باید شاگرد همه علوم معلم را درک نکند و گرنه دیگر ایشان شاگرد و او هم معلم ایشان نیست (اعتبار و بزرگی خداوند در درک نکردن و ندیدن اوست .)
به طور کلی باید گفت اگر انسان در حالت با ظرفیت خلق شود دیدن خداوند امکان دارد و (ممکن الرویه) است.

 ولی اگر مثل الان در حالت کم ظرفیت خلق شود دیدن خداوند محال مطلق است و ممتنع است و یا به عبارت دیگر خداوند گذشته و چه در حال و چه در آینده و چه در دنیا و چه در آخرت
چه درممتنع الرويه است ولی بسیار دوست دارد و میتواند ممكن الرويه هم بشود.

ولی وجود مشکلاتی که نوشتیم و حتی شاید مشکلات دیگری هم باشد که ما آنها را ننوشته ایم نمیگذارد ممکن الرویه شود .

آیات و روایات و احادیث و دلایل دیگر که ثابت میکند دیدن خدا ممتنع است

دلایلی که در کتابهای مذهبی آورده شده که دیدن خداوند ممتنع است مثل جسم نبودنش و یا محالات فکری و عقلی و عملی و یا آیات قرآن که فرموده (لن ترانی و لا تدركه الابصا)ر و یا آیات و روایات و احادیث و دلایل دیگر که ثابت میکند دیدن خدا ممتنع است و مطلق دیده نمیشود در حالت کم ظرفیت بودن انسان گفته شده و درست است و در حالت با ظرفیت بودن انسان گفته نشده و آن دلایل در این حالت نادرست است یعنی در حالت کم ظرفیت دیدن خداوند ممتنع است.

 و تنها در حالت با ظرفیت ،بودن دیدن خدا امکان دارد..
البته چون خداوند نامحدود است برای دیدنش باید انسان بالا و پایین و سمت راست و چپ و جلو و عقب خود را نگاه کند تا خداوند را در همه جا ببیند و یک مقداری دیدنش از دیدن انسان و یا چیزهایی که محدودند سخت تر است مثل دیدن اتاقی بزرگ که دیدن آن سخت تر از دیدن مثلا یک صندلی است .
در حالت کم ظرفیت بودن بنا به دو مشکل جسم نبودن خدا و محدود بودن فکر و نور چشم و تحمل انسان خدا دیده نمیشود ولی در حالت باظرفیت چون هر دو مشکل حل میشود خداوند دیده میشود و مشکل جسم نبودن خدا در هر دو حالت حل میشود ولی مشکل نور چشم و فکر و درک و فهم وتحمل انسان تنها در حالت با ظرفیت بودن انسان که نامحدود می شوند، حل می شود نه در حالت کم ظرفیت که نور چشم و درک و تحملش محدود است علت اصلی محدود بودن نور چشم و درک و تحمل انسان است که با این حالت محدود خدا را نمیتواند ببیند نه جسم نبودن خدا و این دلیل دیگر است .

چرا خدا در جواب حضرت موسی (ع) صحبت جسم را مطرح نکرد؟

انسان به ماشین وانت میماند که چون کوچک است حدود یک تن بار می گیرد.

 و اگر بخواهد مثل کامیون ده تن بار حمل کند باید تریلی آن بزرگ شود تا ده تن بار را در خودش جای دهد که در این حالت فشار به بدنه اش وارد می شود پس باید بدنه و لاستیکها و بعد موتور و سپس کلاچ دنده اش بزرگ شود و خود به خود تبدیل به کامیون ،شود یعنی وانت یا باید کوچک باشد و یک تُن بار بگیرد و یا اگر ده تن میخواهد حمل کند باید حتما به کامیون تبدیل و بزرگ شود و نمیشود که هم کوچک باشد و هم ده تن بار را حمل کند.

انسان هم یا باید مثل الان کم ظرفیت باشد و خدا را نبیند و یا اگر می خواهد خدا را ببیند حتما باید با ظرفیت شود و نمیشود که هم کم ظرفیت باشد و هم خدا را بتواند ببیند.

 که این محال مطلق است. البته اگر انسان بخواهد ماشین را ده تن بار جا کند باید همه چیزش را عوض کند و آن را تبدیل به کامیون کند ولی اگر خداوند بخواهد چنین کاری را بکند بدون اینکه حتی تریلی آن را بزرگ کند.می تواند کاری کند که ماشین ،وانت بدون این که بزرگ شود ده تن بار را حمل کند در این جا نیز خداوند چون قادر مطلق است .همان طور که قبلا گفتیم فقط باید نور چشم و درک و تحمل انسان را نامحدود کند تا او را بتواند ببیند نه همه چیزش را و اگر انسان فقط بخواهد خدا را درک کند ولی او را نبیند فقط باید درک و تحملش نامحدود شود نه نور چشم او که در این صورت مثل خداوند که با علم خود انسان را میبیند انسان نیز خدا را با علم خود درک کند
به شرطی که خدا همه چیز خود را در ذهن انسان تجلی کند .
اگر انسان همین طور که خلق شده کم ظرفیت باشد ولی بدنش مقداری بزرگتر یا کوچکتر شود باید متناسب با بدن انسان تمام امکاناتش از قبیل ماشین ، خانه ، درختان میوه،ها حیوانات مثل شتر و اسب و گاو و... که از آنها کند بزرگتر یا کوچکتر شوند که در این صورت هم نظام
استفاده می کندبزرگتر یا کوچکتر شوند که در این صورت هم نظام طبیعت تغییر میکند و هم طبیعت و موجودات حتی انسان زشت میشوند که بیش از اندازه بزرگ و یا کوچک شده اند.
وقتی که خداوند بتواند خودش را نشان بندگانش بدهد بدون اینکه خودش را تبدیل به جسم کند عقل و فکر و روح و علم را هم میتواند بدون اینکه تبدیل کند آنها را نشان انسان بدهد ولی چون مصلحت نیست دیده شوند آنها را هم ندیدنی کرده است .

چراعقل و فکر و اندیشه را نمی توان دید؟

اگر عقل و فکر و اندیشه دیده شود تمام کارهای خوب یا بد و عادی خصوصی و غیر خصوصی و مشکلات خانوادگی انسان که در فک اوست دیده میشوند و جلوی مردم آبرویش می رود و اسرار خصوصی او فاش میشود و مردم آنها را می فهمند و جلوی دیگران نیز می گویند و این نیز با( ستار العیوب) بودن خداوند که پوشاننده عیبهاست منافات دارد .

و این مصداق حرف سعدی است که می فرماید:
نعوذ بالله اگر خلق غیب دان بودی   هر آینه کس از دست   کس نیاسودی
و یا شاعر دیگر در جایی می فرماید:
  گربه ی مسکین اگر پر داشتی            تخم گنجشک بر درخت  نگذاشتی
و یا ممکن است اکتشافات دانشمندانی را که روزها بلکه سالها در موردشان فکر کرده اند دیگران ببینند و بعد به نام خودشان آن کشف را انجام دهند .

مثل اینکه کشف ادیسون یعنی برق را دیگران به عوض او اختراع کنند و ثوابش گیر خودش نیاید که روزها در موردش فکر کرده و دست آخر خودش آن را کشف نکند بلکه دیگران به عوض او کشف کنند و یا سیاستهای یک شخص سیاست مدار را دیگران می فهمند و آنوقت چه فرق است بین شخص سیاست مدار و غیر سیاست مدار و یا راههای خلاف کردن را دیگران از افراد حرفه ای یاد می گیرند و آنها هم مثل او خلافکار حرفه ای می شوند و یا کارهای خوب یک شخص نیکوکار را دیگران یاد میگیرند و انجام گیرند و انجام می دهند در حالی که خودش باید با زبانش به مردم بگوید تا یاد بگیرند و ثوابش گیرش بیاید و یا یک فرمانده نقشه هایش را جاسوسان در فکرش می بینند و به دشمن میرسانند پس نقشه ها لو می رود و سپاه شکست می خورد و یا قاضی در فکر مجرم میبیند که چه کسی راست و چه کسی دروغ می گوید و گنه کار است و نیاز به مدرک و شاهد ندارد که در این صورت جلو امتحان خدا گرفته میشود که چه کسی راست یا دروغ میگوید و قسم دروغ میخورد و یا شهادت به ناحق می دهد .
یا اسرار مملکت را دیگران در فکر رئیس جمهور می بینند و فاش شود .

و یا اگر شخصی بخواهد توطئه یا کلاهبرداری کند، دیگران از روی فکرش می فهمند و مانع

کارهایش میشوند و جلو امتحان الهی ازآن شخص گرفته میشود و یا موارد دیگر...

چرا روح دیده نمی شود؟

اگرروح دیده شود باز هم تمام کارهای خوب و بد انسان که بر روح او است دیده میشود و آبروی انسان جلوی دیگران می رود و روح مرده ها در بهشت یا دوزخ و عالم برزخ دیده میشوند و انسان وحشت می کند و در آسایش نیست و اگر انسان بهشت یا دوزخ را از همین دنیا ببیند به خاطر ترس از دوزخ گناه نمیکند و فقط به خاطر بهشت کار خوب میکند یعنی در انجام کارهای خوب یا بد اختیار ندارد و حالت جبر دارد پس باید بهشت و دوزخ را نبیند تا از روی اختیار و بدون ترس و واهمه و بدون طمع به بهشت کار خوب یا بد کند و خوب یا بد بودن او ثابت شود و اگر خوب است رسیدن به قرب الهی که بالاتر از بهشت است نصیب او شود

چرا سه نفس( لوامه و مطمئنه و اماره و شیطان) دیده نمی شوند؟

اگر سه نفس( لوامه و مطمئنه و اماره و شیطان) دیده شوند براثر سرزنش ها و وسوسه ها و تشویقهای آنان به کارهای خوب یا بد انسان دچار جبر یا ترس یا شرم و حیا میشود و گناه نمی کند و با دیدن ظاهر شيطان معلوم است که گناه نمیکند مگر این که او را نبیند پس باید همه ی اینها به صورت غیب باشند تا انسان بدون شرم و حیا از آنان کار خوب و بد کند و کارهایش ارزش داشته باشد و اختیار تا حدودی از او گرفته نشود بنابراین باید سه تا نفس و شیطان و بهشت و دوزخ و عقل وفکر و روح دیده نشوند.

اگرعلم دیده شود ؟

اگر علم دیده شود انسان تمام علوم خدا را میبیند و یاد میگیرد و نیاز به مدرسه رفتن و تحصیل در هر رشته ای ندارد و مشخص نمی شود که چه کسانی طالب علم هستند و چه کسانی نیستند و چه کسانی در راه علم زحمت کشیده اند و چه کسانی نکشیده اند و نیز آیات قرآن که به صورت رمزی است مثل( الف لام میم) و (ح) (م) و (الر) و غیره معنی آن ها مشخص میشود و نیز انسان چه زمانی میمیرد و در کجا و چطور می میرد مشخص میشود که اینها نیز مشکلات خودشان را دارند مثلا اگر انسان بداند چه زمانی میمیرد نزدیک مرگش از گناهان خود توبه می کند که این توبه فایده ندارد پس نباید بداند که چه زمانی میمیرد تا توبه اش فایده داشته باشد و یا اگر بداند چطور خوب یا بد میمیرد هوای کارش را بیشتر دارد که این نیز بی فایده است پس انسان نباید بداند که چطور میمیرد و در عین حال هوای کارش را داشته باشد تا کارهایش ارزش داشته باشد و اگر بداند در کجا و توسط چه کسی کشته می شوددیگر به صحنه نمیرود و کشته نمیشود و جلو امتحان خدا گرفته شود که افراد یکدیگر را میکشند یا نه و یا افراد به جهاد نمی روند تا کشته و یا اسیر و مجروح نشوند زیرا که می دانند در جهاد مثلا کشته یا مجروح میشوند پس نمیروند و دفاع از کشور صورت نمی گیرد پس باید ندانند که در جهاد حتما کشته میشوند یا نه تا هم به جهاد بروند واز کشور دفاع کنند و هم امتحان الهی انجام شود که چه کسانی به حق یا ناحق کشته یا مجروح و یا اسیر میشوند و در گروه حق هستند یا درگروه باطل و غیره و همین طور اگر انسان چیزهای دیگری را چه دنیوی و چه اُخروی بداند مشکلات دیگر به وجود می آید .

 مثل دانشمندان که ممکن است چیزهایی را که به ضرر مردم است کشف کنند مثل بمب اتم و یا مردم دیگر چیزهایی را بفهمند و انجام دهند که به ضرر مردم است.
اگر علم دیده شود با دیدن علم مطلق خدا دیگر نیاز به تفاسیر و احادیث و روایات پیامبر و امامان نیست و گفته های آنان( احادیث و روایات و تفاسیر آنها ) نیز که از جانب خدا و از همان علم خداست بی فایده می شود و نیز مدارک دانشگاهی افراد بی اعتبار می شود زیرا اگر انسان علم مطلق را .ببیند دیگر هرکسی برای خودش دکتر و مهندس و معلم و پرستار و استاد است و کارهای خود را خودش انجام می دهد و نیاز به دکتر و مهندس رفتن ندارد و خلاصه تمام تلاش و کوشش ها و مدارک دانشگاهی و مدرسه و تدریسها و احادیث و منبرها و حتى اكتشافات دانشمندان بی فایده میشود با دیدن علم خدا تمام کارهای خوب و بد و اسرار خصوصی و خانوادگی مردم که در علم خداوند است برای مردم دیگر نمایان میشود و جلو امتحان خدا در غیبت و تجسس کردن در کارهای دیگران گرفته میشود چون افراد معایب هم را می دانند و غیبت و تجسس تا حدود زیادی بی اثر می شود با دیدن فکر و روح ،انسان هم چون کارهای خوب و بد و معایب یکدیگر را میبینند غیبت و تجسس در کار هم تا حدود زیادی بی اثر می شود و جلو امتحان الهی گرفته میشود و اسرار مملکت خودشان و یا ممالک دیگر را که در علم خداست می فهمند و شاید بر علیه یکدیگر توطئه کنند و یا سارقان میفهمند که کدام خانه یا مغازه صاحبش چه زمانی رفته و چه زمانی بر می گردد و چیزهای مهم آنها در کجای خانه یا مغازه است که در این صورت راحت تر سرقت میکنند و نیز میفهمند که در کدام سرقت دستگیر میشوند و در کدام سرقت دستگیر نمیشوند و در نتیجه مواظب خودشان هستند و از طرف دیگر مأموران نیز می فهمند که در کجا و در چه زمانی سرقت میشود و جلو سرقت را می گیرند و در نهایت کار سرقت سارقان و حفاظت مأموران هر دو مختل می شود وجلو امتحان الهی از سارقان در سرقت و از ماموران در حفاظت از اموال مردم گرفته میشود و غیره و نیز اسرار خلقت تمام چیزها را انسان فهمد ولی چون مثل خدا توانا نیست نمیتواند چیزی را خلق کند بلکه فقط می داند که چطور خلق شده اند و یا مشکلات دیگر........

نتیجه

خداوند بدون اینکه خودش و علم و روح و عقل و فکر و سه تا نفس را تبدیل به جسم کند میتواند نشان انسان بدهد بطوری که انسان همین جسم باشد و آنها هم غیر جسم باشند و انسان آنها را به طور کامل ببیند. الحمد ا... رب العالمين